صفا (خسرو شکیبایی): آدم افتاده باشه زیر تپه، با گلوی پاره پاره و همینطور ذره ذره خون ازش بره تا تموم کنه. و اگه چند تا زن و بچه دهاتی با کوزهی رو سریشون بیان رد شن، آدم باید بتونه نیمخیز بشه، سرش رو برگردونه تا ببینه چطوری زنها کوزهها رو سالم به بالای تپه میرسونن.
۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه
۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه
109
رضا (رضا کیانیان): گاهی توی تاریکی مینشینم و فکر میکنم. بسیاری از دوستانم به تاریکی پیوستهاند. آنها که ماندهاند یا با بیماری جسم دست به گریبانند و یا به تاریکی روحشان پناه بردهاند. گاهی فکر میکنم به بیماری لاعلاجی مبتلا شدهام و چند روزی بیشتر دوام نمیآورم. پرستاری که این اواخر نقش پزشک را برایم بازی میکند، با تحکم به من گفت: «روحت را درمان کن!» نمیدانم که از گمراهی عقیدهام است یا از کمیابی چشمهای او که گمان میکنم با او میتوانم؛ پیش از آنکه تاریکی همه جا را فرا بگیرد.
۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه
108
مرد: حالتون خوبه؟ انگار زخمی شدین.
وینسنت ونگوک (مارتین اسکورسیزی): گوشم رو میگی؟
- بله.
- دیروز داشتم یه پرتره از خودم میکشیدم. نتونستم گوش رو خوب بکشم بنابراین گوشم رو کندم و انداختم دور!
۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه
107
تومک (اولاف لوباشنکو): چه طوری میشه گریه نکرد؟
مادرخوانده (استفانیکا آیوینسکا): یه روز مارتین دندون درد گرفته بود. اتو رو زد به برق، صبر کرد و اون رو چسبوند به شونهش و بعد دندون دردش رو فراموش کرده بود.
۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه
106
رویا (هانیه توسلی): وقتی منتظری چقدر زمان بد میگذره...
استاد جوان (مهدی احمدی): وقتی منتظرم نیستی خیلی خوش نمیگذره!
اشتراک در:
پستها (Atom)